روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

کد خبر : 55696
تاریخ خبر : 1403/12/06-15:17
تاریخ به روز رسانی : 1403/12/06-15:19
تعداد بازدید : 17
نسخه قابل چاپ

مقاومت تاریخی در جزیره مجنون

در اوایل عملیات خیبر، تمام فشار و قدرت آتش عراق روی پل شحیطاط بود. شهادت می دهم که اگر حمید (باکری) و یاغچیان آن روز مردانه کنار پل نمی جنگیدند، جزیره را از دست می دادیم. مقاومت آن ها را در آن روز، بعید می دانم در تاریخ، این چنین دیده باشم. روز تاریخی بود و هیچ گاه فراموش نمی شود.

مقاومت تاریخی در جزیره مجنون
سردار شهید حمید باکری در سال ۱۳۳۴ در آذربایجان غربی به دنیا آمد. او تحصیلات متوسطه را در دبیرستان فردوسی ارومیه به پایان رساند و بعد از اخذ دیپلم، با وجود قبولی در کنکور، به سربازی رفت و بعد از پایان خدمت، حدود یکسال در تبریز ساکن شد و به مطالعه و خودسازی پرداخت.

فعالیت های انقلابی حمید

حمید در سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در رشته مهندسی عمران دانشگاه های آلمان پذیرش شد. با شروع نهضت اسلامی و هجرت امام خمینی (ره) از نجف اشرف به پاریس، او به نوفل نوشاتو و به دیدار امام (ره) نائل آمد. پس از زیارت امام (ره) او اروپا را رها کرده و به سوریه و لبنان رفت تا با شرکت در دوره های آموزش نظامی، مهارت های جنگ شهری، جنگ چریکی، روش های سازماندهی نیرو و شیوه ساختن بمب های دستی را فرابگیرد.

اقدام دیگر او تهیه اسلحه و انتقال آن به کشور بود. انتقال سلاح ها تا مرز ترکیه به عهده حمید و از مرز تا تبریز به عهده برادرش مهدی باکری بود.

پس از بازگشت امام خمینی (ره) به ایران و هم زمان با پیروزی انقلاب، حمید باکری نیز به ایران بازگشت و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸، به عضویت سپاه ارومیه درآمد؛ و عضو شورای مرکزی آن شد. او هم زمان با فعالیت در سپاه ارومیه، در قالب گروه های جهادی به روستاهای استان می رفت و در بازسازی و محرومیت زدائی از آن ها تلاش فراوانی می کرد.

حضور در جبهه جنوب

وی در سال ۱۳۶۰ به آبادان رفت و در عملیات ها'>عملیات های فتح المبین و بیت المقدس، فرماندهی یکی از گردان های تیپ نجف اشرف را بر عهده داشت و در گشودن دژ مستحکم عراقی ها در خرمشهر بسیار جان فشانی کرد.

هم زمان با فرماندهی مهدی باکری در تیپ ۳۱ عاشورا، حمید نیز به تیپ ۳۱ پیوست و در عملیات مسلم بن عقیل، فرمانده محور یکم تیپ عاشورا و در والفجر مقدماتی، فرمانده تیپ ۹ لشکر ۳۱ عاشورا بود. همچنین در عملیات ها'>عملیات های والفجر ۱، والفجر ۲، والفجر ۴ و خیبر، جانشینی فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا را برعهده داشت.

وی در عملیات خیبر در معیت گردان های خط شکن لشکر، با نبردی برق آسا، خط دشمن را در جزیره مجنون جنوبی شکست و در کوتاه ترین زمان ممکن، پل شحیطاط، تنها راه ارتباط زمینی دشمن با جزایر را به تصرف درآورد.

همچنین سه روز در برابر پاتک های بی امان دشمن تا پای جان جنگید تا اینکه (۶ اسفند ۱۳۶۲) به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید و روحش آسمانی و پیکرش جاودانه گردید. ۱

دیدی ترس نداره؟!

روایت صمد شفیعی (همرزم شهید):

وقتی که در جزیره پیاده شدیم و به اولین خاکریز نزدیک پل (شحیطاط) رسیدیم، نگهبان ارتش عراق روی پل را دیدیم. حمید او را به من نشان داد و گفت: فقط بی سروصدا، که عملیات لو نره.

سکوتم را که دید، خودش بلند شد رفت و کار را تمام کرد. به بقیه گفت، حرکت و بی آنکه حرفی بزند، به من فهماند: دیدی ترس نداره؟ ۲

مقاومت تاریخی

روایت حجت الاسلام والمسلمین؛ غلامحسین بشردوست؛ فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس:

آقا رحیم، آقا رشید و یا آقا محسن هرچند لحظه ای یک بار تماس می گرفتند؛ وضعیت جزیره را می پرسیدند تا همه اطلاعات را به آقا محسن بدهند.

در اوایل عملیات خیبر، تمام فشار و قدرت آتش عراق روی پل شحیطاط بود. شهادت می دهم که اگر حمید و یاغچیان آن روز مردانه کنار پل نمی جنگیدند، جزیره را از دست می دادیم. مقاومت و ایستادگی آن ها عامل موفقیت ما بود. مقاومت آن ها را در آن روز، بعید می دانم در تاریخ، این چنین دیده باشم. روز تاریخی بود و هیچ گاه فراموش نمی شود.

وقتی خبر شهادت حمید باکری را به قرارگاه دادم، آقا محسن گفت: سعی کن به فرماندهان در جزیره، صبر و آرامش بدهی، الآن وقت عزاداری نیست. حمید به آرزویش رسید. محکم بجنگید، ما وقت نداریم!

در زمان شهادت حمید، آخر شب، اتفاقات این روز را نوشتم تا فراموش نکنم که برای حفظ اسلام و انقلاب، در جزیره چه افراد بزرگی را از دست دادیم. ساعت ۱۲ شب، خبر شهادت حمید باکری را در صفحه شش اسفند ۶۲ سالنامه ام ثبت کردم و نوشتم:

انا لله و انا الیه راجعون

شهادت سردار اسلام حمید باکری، معاونت لشکر ۳۱ عاشورا، نماد تقوا، استقامت، حجب، حیا، عفت، صلابت و جسارت در مقابل دشمن. محل شهادت: پل شحیطاط.

تلخ ترین خاطره من از این عملیات، شهادت فرماندهانی چون همت و حمید باکری بود. سال ها با این دو نفر زندگی و کارکرده بودم؛ نمی توانستم به راحتی با این موضوع کنار بیایم.

من در هر عملیاتی که دوستان و همرزمانم را از دست می دادم، احساس می کردم ضربه اساسی و سنگینی خورده ایم که جبران آن خیلی مشکل است. تا مدتی حال و روزم صلا خوب نبود و حوصله هیچ کاری را نداشتم؛ البته، حرکت ما متوقف نمی شد، چون راهمان را پیداکرده بودیم و هیچ چیزی نمی توانست ما را از حرکت باز دارد، این شهادت لازمه حرکت ما بود، اما دلتنگ دوستانمان می شدیم. ۳


۱-معبودی، جلال، اطلس لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران، ۱۳۹۸، صص ۱۳۸، ۱۳۹

۲-باقری، بهنام، نفوذی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۱، ص ۲۸۵

۳-بهداروند، محمدمهدی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: غروب روز ششم: روایت حجت الاسلام والمسلمین غلامحسین بشردوست، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۳۰۶، ۳۰۷، ۳۱۱، ۳۱۲

برچسب ها :

نام*
ایمیل*
نظر*


© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »